فقر

فقر

دلنوشته هایم راجع به فقر اجتماع

زلزله

ناگهان در قلبم تلاطمی هچو زلزله همه جای بند بند وجودم را به لرزه در اورده بود چون کودک بی پناهی را دیدم که در سوز و سرما ی شدید زمستان که وجود هر کسی را به لرزه در می آورد بدون داشتن لباس گرمی در حالیکه می لرزید دستانش را به سوی مردمی که از کنارش رد میشدند دراز کرده بود امیدوار بود دلشان براایش بسوزد وبه او کمک کنند او زیر لب زمزمه می کرد و با زبان کودکان از خدا می پرسید که چرا پدر و مادری معتاد نصیبم شده انها آنقدر بی عاطفه اند که در کنار منقل پر از اتش گرم می نشینند و مواد مصرف میکنند و مرا از آن گرما محروم می کنند تا در سوز و سرمای شدید گدایی کنم تا آنها در یک چشم به هم زدنی دود هوا کنند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده: فرخ لقا .فتحی ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

فقر بزرگترین بلای خانمان بر انداز قشر عظیمی از جامعه اند بیاید با اندک کمک هایمان گره کوچکی از مشکلاتشون رو باز کنیم و از شادیشان دلشاد شویم به امید اون روز طلایی


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , ffathi50.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM